هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

اولين جدايي

من ديشب براي اولين بار جداي  مامان بابام خوابيدم ........ ماجرا از اين قرار بود كه شب مامانيم و باباييم تا 12 شب بيرون بودند ............و مامان جوني و باباجونيم هم شمال بودند.........من خونه عمه جونم رفتم ...........بعد صبح هم دوباره بايد مي رفتيم ..........پس تصميم بر اين شد كه شب اونجا بمونم ........تا صبح بدخواب نشم .....هر چند مامانم تا ساعت 3 نخوابيده بود .........ولي ظاهرا من خوب خوابيده بودم ............حوب ديگه من بزرك شدم   مامان نوشت : هانا تلفني به من مي گه امشب هم مي مونم   اینجا هم یک خاطره مشترک از دوستم آقا سینا است ............کلی اون شب خوش گذشت...........سینا دوست داشت بیشتر پیشمون بمونه .....
26 اسفند 1391

هاناي شيرين

هاناي چاخان هانا: من تورو دوست ندارم مامانا : چراااااااااااااااااااا؟ هانا : تو بدي . مامانا : چرا آخه ؟ هانا : دروغ گو گفتم مامانا : هاناي ترسو مامانا :هانا ميرم مهموني ……..غريبه ديدي گريه نكنها؟ هانا : گريه كنم مامنا : نه مامان ……. گريه خوب نيست ….واسه چي گريه كني ؟ هانا : ترسيد بعد از مهموني هانا با افتخار : من گريه نكردم مامانا : تو لطف كردي گريه نكردي مامانا : هاناي زبل قبل از تولد هانا غولي ( پسرخاله مامانا- مردي مهربان با موهاي فرفري بلند و تپل ) بياد تولدت ؟ هانا : نه نياد مامانا : چرا ؟ هانا : غولي نياد مامانا : اگه كادو بياره چي ؟ هانا : باشه …&helli...
8 اسفند 1391

دغدغه های یک مادر

چقدر حس و حالم عوض شده............همیشه اعتقاد داشتم بهترین سن بچه 2 تا 3 سالگیش است ..........چون خیلی شیرین زبون است ...........عاشق غلط علوط حرف زدنشون هستم ( ولی متاسفانه هانا همه چی رو درست می گه )..........وقتی داشتم صفحات چهار پنج ماهگی هانا رو می خوندم ...........احساس کردم داشتن یک نوزاد چقدر شیرین است .........اون موقع دوست داشتم هانا زودتر بزرگ شه جه زود هانای من بزرگ شد . نکنه زود بزرگ شه بعد بره دنبال زندگی خودش؟ نکنه دیگه به من سر نزنه ؟ نکنه من مزاحمش بشم تو زندیگیش؟......دلم براش تنگ می شه. شاید زندگی من و باباکمال اون موقع بشه مثل قبل از به دنیا امدن هانا ............ولی ما اون موقع پیر هستیم اصلا بچه ها بیشتر ب...
3 اسفند 1391
1